شمال کالیفرنیا، نوامبر
اکنون اقدام کنید! کنوانسیون زیست محیطی
لهستانی
در روزی که دنیا به پایان رسید، لنک اسکلتیش – مدیرعامل و بنیانگذار شبکه اجتماعی فانتیل – در سپیده دم در زیر درختان سرخ در مکانی مشخص از زیبایی طبیعی نشست و سعی کرد از ناف خود استنشاق کند.
قلههای کوههای دور پر از برف بود، منحنیها و شکافهای آنها تخیل را برمیانگیخت. درختان نزدیک به حنایی زنگ زده بودند و روی مریم گلی سبز خاکستری بودند. تنههای چوب قرمز جامد، طنابدار، طرحدار مانند تاکهای پیچخورده بودند، سطوح آنها نرم با خزهها و علفهای در حال رشد بودند. حشرات کوچک در میان توده متراکم چرخیدند.
آسمان آبی رنگ پریده اواخر پاییز بود و ابر خالدار از میان شاخه های مارپیچ دیده می شد. و هنوز.
معلم مراقبه یک سوت بینی داشت.
هر بار که دوباره «نفس عمیق شکمی» میکشید، صدای ناله مانند ارهای زنجیری زمزمه ملایم درختان سرخ را قطع میکرد. او باید آن را بشنود. حتما شنیده به نظر می رسید که او آن را نشنیده است. سرخوودها میلرزیدند، برگهای نوامبر میریختند، و همه چیز باید بگذرد، زیرا او نمیتوانست به او یادآوری کند.
اگر لنك اسکلتليش كاري داشت، همه چيز از دستش خارج نمي شد.
معلم گفت: «بگذارید هنگام دم، شکمتان نرم باشد. زبانش روی l دوبل در «شکم» ماند، انگار که ایتالیایی است. او ایتالیایی نبود لنک از مارتا آینکورن، دستیار اجرایی خود خواسته بود که بعد از روز اول بررسی کند. مربی مراقبه از ویسکانسین، خانه پنیر جیر جیر آمده است. او مدام می گفت “شکم”. او باید نور را در شکم خود نگه دارد، گرما را در شکم خود احساس کند، داخل شکم خود بخزد و برای همیشه در ناله آدنوئیدی و l بی نهایت کشیده اش ساکن شود. چیزی که در شکم لنک اسکلتلیش رشد می کرد، خشم اسیدی و خشمگین بود.
قرمزها بازگشت به چوب قرمز. عظمت طبیعت، زیبایی ساده. مسیر فرسوده تا دامنه تپه، نهر در حال سقوط. نفس کشیدن، بازدم کردن. دنیا همانگونه که لحظه به لحظه می آید و او نیز بخشی از آن. نه پراکنده، نه خشمگین، نه به قراردادهای توسعه فنتیل در اروگوئه و میانمار فکر نمی کنم، حتی اگر کسی قطعاً در غیاب او چیزی را به هم می زند.
حضور داشته باشید. اینجا. نفسش را در ناف احساس می کند، مرکز بدنش، بله خوب، ناف بالا و پایین می رود و . . . سوت بینی یک یادداشت جدید اضافه کرد. کمی پایین تر از اولی. باریتون؟ آلتو؟ آیا او نمی توانست آن را بشنود؟ چرا قبل از آمدن به جلسات دماغش را باد نکرد؟ آیا مارتا یا هیچ کس در هیئت مدیره او یا یک نفر از یاران مارتا متوجه نشده بود که آیا این ستاره طلایی و برترین معلم مدیتیشن سوت بینی داشت؟ آیا آنها فقط همه چیز را به اعتماد گرفتند؟
“در بدن نفس بکش” – صدای آهسته و تند او – “در این لحظه هیچ چیزی از شما لازم نیست.”
این بدیهی است که درست نبود، با توجه به اینکه او باید آنجا می بود، با توجه به اینکه مدتی پیش هیئت مدیره اش به او گفته بود که اگر نتواند عصبانیت خود را کنترل کند، سؤالات واقعی در مورد اینکه آیا آینده ای در Fantail دارد وجود دارد. که به خودی خود به اندازه این زن با بخش بادی ارکسترال کامل در بینی اش که خود را به عنوان منبع آرامش می گذراند مزخرف بود. او با آن همراه شده بود. او بازی را انجام داده بود اگر فکر میکردند همان کاری را که الن بایواتر با آلبرت دابروسکی در مدلار انجام داده بود با او انجام میدادند، او را از شرکت خودش بیرون میکردند، خوب، فکر دیگری میکردند. اما آنها این کار را انجام میدهند – به او میگفتند سبک رهبری او کارساز نبود، او در سفر یادگیری نبود. آنها ابتدا او را به آرامی و سپس بسیار سریع بیرون می کردند. او آن را دیده بود. آلبرت دابروسکی یک داستان هشدار دهنده بود. الن بایواتر مدلار را اداره می کرد. آلبرت دابروسکی کجا بود لعنتی؟ لعنتی اصلاً به کی اهمیت می داد؟
شیپورهای مخاطی زمزمه کردند: «در این لحظه واقعاً حضور داشته باشید».
“به خود اجازه دهید که لحظه را با اعتماد ملاقات کنید.”
او آنجا بود تا تمایل خود را نشان دهد. او یک نوزاد نابالغ نبود. او Fantail را برای نزدیک به دو دهه با موفقیت اجرا کرد، آن را از چیزی جز یک ایده و حس یک ساختمان موجی دور از اقیانوس ساخت. اکنون در 127 کشور در سراسر جهان، اگر میخواهید با مخاطبان انبوه صحبت کنید، با FantailStream شروع کردهاید. اگر میخواهید چیزی بفروشید، FantailStore را راهاندازی میکنید. اگر میخواستید در خارج از مرزها تجارت کنید، از FantailSeamless برای پرداخت در FantailCoin استفاده کردهاید. هنگامی که ملت با ملت صحبت می کرد، آنها این کار را از طریق Fantail انجام می دادند.
و لنک میتواند این بخش بعدی را انجام دهد، بخش زیبایی که در معرض دید عموم قرار میگیرد. جلسات ضد تراست، این احمقانه اقدام کن! کنفرانس اکولوژیکی با سندان و مدلار – او می تواند این کار را انجام دهد. او خونسردی خود را حفظ میکرد، مجسمههای سرامیکی گرانقیمت را از میان پارتیشنهای شیشهای حکاکیشده گرانقیمت پرتاب نمیکرد، و دیگر هیچکس مجبور نبود با یک خرده شیشه در چشم او به بیمارستان برود. این یک اشتباه بود. پشیمان شد. مدیتیشن بسیار خوب است اما کار می کند – فقط از ناف نفس بکشید. بر روی دم تمرکز کنید. بازدم. او قبلاً در هاروارد به این چیزها علاقه داشت. یکی از هم اتاقی هایش یک لیست پخش به او داده بود. شبهای طولانی کدنویسی میکنید، سپس ده دقیقه از آن میروید و از خستگی شدید به خواب عمیق شاد میروید. چیزی در آن وجود داشت. زیمری نومیک سندان هر سال به غلافی در بیابان می رفت تا ده روز سکوت کند و روزه بگیرد و آب بر دماغش بریزد. یا بالادستش یکی از آنها. Zimri Nommik، ساخت انبارها و شبکه های توزیع، حمل و نقل همه چیز قدیمی و جدید زیر نور خورشید، از قبل با AnvilChat و AnvilParty، تلاش می کند تا همه چیز را در ماو همه کاره خود به دست آورد و –
مربی با صدای خس خس آکاردئونی نفس عمیقی کشید: “اگر متوجه شدید افکارتان سرگردان شده اند” – تعجب نکنید. به سادگی به آرامی به نفس بازگردید. این لحظه تمام چیزی است که شما نیاز دارید.» اما هرگز اینطور نبوده است. این لحظه به محض اینکه متوجه شد از بین رفت. در آنجا هیچ جایزه و مالکیتی وجود نداشت. این درخششی بود که او نیاز داشت، نیروی اشاره کننده زمان، موجی بود که در اقیانوس دور جمع می شد.
«نفس شکمی عمیق بکش. به یاد داشته باشید که ما همیشه نگران چیزهایی هستیم که ممکن است در آینده اتفاق بیفتد. اما آینده اینجا نیست. آینده خیالی است و تمام وعده ها و ترس های آن تصور است. ما میتوانیم در این لحظه استراحت کنیم.» “آنچه دارد اتفاق می افتد خوب است.”
اما اغلب اتفاقی که می افتاد خوب نبود. تقریبا هیچ وقت خوب نبود. به تکان دادن و مراقبت مداوم، ثابت و هل دادن نیاز داشت. بدون مداخله او لحظه از دست میرفت، و لحظهی بعدی و بعدی، هر موجی میگذرد و او همچنان در دریای سرد میچرخد، گرما از استخوانهایش بیرون میآید، مرگ برمیخیزد تا او را کامل ببلعد. بدون نگاه کردن به آنچه ممکن است اتفاق بیفتد، یک زندگی کامل می تواند خورده شود، و زندگی بیشتر مردم همینطور بود.
مربی گفت: “هیچ راهی وجود ندارد که واقعا بدانیم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد.”
خب، پس همه اینها یک نمایش مزخرف بود. راهی برای دانستن وجود نداشت. لحظه بعد ممکن است هر چیزی را در خود جای دهد. ممکن است فرصتهایی وجود داشته باشد، ایدههای جدیدی که توسط شخص دیگری دستگیر شود، رقیبی که آماده غصب ثروت او باشد. ممکن است الن بایواتر، دزد شرکت، چشم همهچیز مدلار را به سمت خود معطوف کند، قطعات سختافزاری درخشان و ظریف او جایگزینی آرزومند برای فنتیل امروزی است. Medlar Torc چیز جدید او بود، تمام نیازهای ارتباطی شما با این دستگاه شیک برطرف می شود. او همیشه یک قدم جلوتر از او به نظر میرسید و مانند اینکه مدلار را دزدیده بود، جمعیتشناسی کلیدی او را وسوسه میکرد. ممکن است محصولات جدیدی از او وجود داشته باشد، اما مطمئناً ممکن است یک زلزله، یک حمله قلبی ناگهانی، یک بمب مرگبار که توسط یک دیکتاتور ناپایدار از دور خارج شده است، یک بیماری همه گیر جهانی رخ دهد. هر چیزی.
لنک اسکتلیش مرد قدرتمندی بود که کارش را بر پایه آینده بنا نهاده بود، با دانستن آن، بوییدن آن، و احساس حضور آن در اطراف خود بیش از حال. آینده خانه و تسلی او بود. فوریت فردا، دهه بعد، قرن بعد بر او فشار آورد و او را به جلو سوق داد.
“هیچ راهی برای دانستن اینکه چه اتفاقی قرار است حتی یک ثانیه در آینده بیفتد وجود ندارد.”
نه، لنک اسکتلیش فکر کرد، این برای من کار نمی کند. صفحه نازک روی مچ دستش یک بوق کم اما فوری می داد. مربی مدیتیشن پیشانی او را چروک کرد و فکر رضایت بخشی در ذهن لنک جرقه زد: اوه، می بینید، هیچ راهی وجود ندارد که واقعاً بدانید چه اتفاقی قرار است بیفتد، درست است؟ نگاهی به صفحه نازک انداخت. این یک وضعیت اضطراری در آلبانی یا تایلند است، تصمیمی باید گرفته شود و مشکلی باید حل شود، بهانهای شگفتانگیز و غیرقابل بحث مالی برای پایان دادن به جلسه زودهنگام. اما اینطور نبود. پوست صورتش سفت شد. وقتی به اعلان نگاه کرد چشمانش ریز شد. این فرار جزئی نبود. آخر روز بود
عصاره گرفته شده از آینده توسط نائومی آلدرمن، منتشر شده توسط 4th Estate. آینده جدیدترین انتخاب برای New Scientist Book Club است. ثبت نام کنید و با ما در اینجا بخوانید
موضوعات: